شعر / بوی زباله ها
مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

بوی زباله ها

حمید تقی آبادی

ساعت یک و نیم نصف شب

فقط یکبار

برای من مفهوم تازه ای داشت

کیسه زباله را که توی کوچه گذاشتم

مامو شهرداری، بلند گوزید

فکر نمی کرد من پشت سرش باشم

گفت: " چقدر زباله ها بو می دن "

راست می گفت.

دست های من کوچک شده بود

در حیات را بستم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:حمید تقی آبادی,مامور,شهرداری,زباله,
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب